محمد رضا شوق الشعراء


    در کوچه منتهی به امامزاده جعفر، همه از «قیمه» می گفتند و کسی از «فاطمه» نمی گفت!

    دیشب برای رفتن به مراسمی که در عمارت کاظمینی، برای حضرت فاطمه زهراء (س) برگزار شده بود، به ترافیک شدیدی در خیابان ایرانشهر برخوردیم، بعلت شلوغی و جمعیت، بلوار امامزاده از چهارراه ایرانشهر بسته شده بود، ترافیک عجیب خیابان ایرانشهر تا چهارراه دولت آباد امتداد داشت و از چهارراه دولت آباد نیز مسیر میدان سابق بعثت مسدود شده بود، وقتی بلوار نواب صفوی را طی کرده و از طریق خیابان سیدگلسرخ به چهارراه بعثت رسیدیم، متوجه شدیم که ازین سو نیز مسیر بلوار امام زاده مسدود شده و در میان خیابان قیام، سرانجام جایی برای پارک پیدا کرده و در طول مسیری که به سمت کوچه امامزاده می رفتیم، جمعیت را می دیدیم که زن و مرد ظرف یکبار مصرف پلو بدست دارند می آیند، وارد کوچه که شدیم، دیگر کم کسی بود که ظرف پلو بدست نداشته باشد، زنان چادری بچه بغلی که با هزار مکافات چند بسته غذا در دست گرفته بودند کم نبودند و همچنین مردانی که با دو دستشان ظرف های غذای با نخ بسته شده را محکم گرفته بودند و با عجله می رقتند. نزدیک درب امامزاده در انتهای کوچه امامزاده، کنار دیوار های کاهگلی، کوهی از ظرف های خالی غذا مصرف شده تلمبار بود و عده ای زن و مرد و پیر و جوان کنار کوچه نشسته و یا ایستاده بودند و پلو و قیمه می خوردند، و درب محوطه امامزاده نیز که غوغا بود و مردان در صف، برای رسیدن به «قیمه» تلاش و غوغا و هیاهوی شدیدی را آغاز نموده بودند. چند زن و مرد جوان توریست! در حالی که ظرف قیمه بدست داشتند، راه می رفتند و آرام می خوردند و به این جمعیت نگاه می کردند، به جمعیتی که برای رسیدن به قیمه، از یاد فاطمه غافل شده بود. براستی این سفره و این نذر و اینگونه قیمه دادند، در شان بی بی فاطمه بود!؟ و برگزار کنندگان مراسم، چه جوابی دارند که به یادگار بی بی فاطمه بدهند!؟
    وارد روضه کاظمینی که شدیم، روضه خلوت در حال تعطیل شدن بود، و اما بوی قیمه امامزاده تا عمارت کاظمینی هم می آمد...
    دیشب برای اولین بار  خوشحال شدیم که دوربینی برای عکس گرفتن و ضبط قیمه خوردن جمعیت در کوچه امامزاده نداشتیم، چرا که اگر دوربین و عکسی بود، مردمی که در سراسر ایران و جهان این عکس ها را می دیدند، چه تعبیر و تفسیری ازین عکس ها و رفتارها می کردند!؟ دقایقی که در کوچه ایستاده و به جمعیت نگاه می کردیم، خیلی کم متوجه لهجه یزدی شدیم، و فقط بسیاری بودند زن و مرد جوان، که نمی دانستند «سر» این کوچه «تنگ» کجا و چه خیابانی هست و آنسوی کوچه به کجا می رود!؟ جمعیت می خوردند و می بردند، و اما کسی به یاد درد و تنهایی فاطمه نبود، و کسی نبود که بپرسد: که اگر علی بود چه می کرد!؟ و به قیمه دهندگان و قیمه گیرندگان چه می گفت!؟
    ای کاش این غذا و قیمه نذری به نیازمندان می رسید و در نقاط مختلف شهر بین نیازمندان محروم و به شکل آبرومندانه ای توزیع می شد، و ای کاش که باز، ذهن توده را از راه و مرام فاطمه دور نمی ساختند و  سر توده را به قیمه گرم نمی کردند.

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا